دو شنبه 3 فروردين 1394 ساعت 14:5 |
بازدید : 603 |
نوشته شده به دست پسر آذری |
(نظرات )
هیچ وقت امید تون رو از دست ندید!!! . . . . . . . یه بار یکی از دستش داد الان بی شوهر مونده! روزی صد بارم خودشو نفرین میکنه میگه کاشکی با همون امید ازدواج کرده بودم
دو شنبه 3 فروردين 1394 ساعت 14:2 |
بازدید : 697 |
نوشته شده به دست پسر آذری |
(نظرات )
هر ظرفی مظروف خود را میطلبد.برای مثال قدرت و اختیار,شعور و عقل و درک و جنبه استفاده از آن را میطلبد.کاش هنگامی که قدرت در دستانمان خودنمایی میکند ذره ای به فکر فردای خود نیز باشیم. در جستجوی بی نهایت - دنیل.آر.آر
دو شنبه 3 فروردين 1394 ساعت 14:1 |
بازدید : 540 |
نوشته شده به دست پسر آذری |
(نظرات )
پروردگارم.......!!! کنارم بمان،تا که بی کسه روزگار نگردم.......؟ مهربانم بمان تا به دونبال روزگار نامهربان نباشم.....؟ عاشقم بمان تا عاشق این روزگار پست و بی حیا نگردم......!
دو شنبه 3 فروردين 1394 ساعت 13:57 |
بازدید : 671 |
نوشته شده به دست پسر آذری |
(نظرات )
عاقا تو کوچه ما واسه چهارشنبه سوری یه سرو صدایی بود که نگو اصن انگار میدونه جنگ بود یکی سینه خیز میرفت ترکش بهش نخوره یکی سنگر گرفته بود با تلفنش حرف میزد میگفت: حاجی اینجا دارن نقل و نبات میپاشن.پرستو ها همه پرپرشدن یکی با وانت اومده بود بلنگو هم داش از تو بلنگو داد میزد الآن نفلتون میکنم........الکی مثلن من تانکم همه جا آتیش روشن بود ترقه مینداختن ماشینا مارپیچ میرفتن ترکش نخورن بعضیام کلن فازشون یچی دیگه بود فقط میرقصیدن
دو شنبه 3 فروردين 1394 ساعت 13:55 |
بازدید : 737 |
نوشته شده به دست پسر آذری |
(نظرات )
قدیما موقعی که بابام میخواست منو بزنه (حالا به هر دلیلی) مادرم بغلم میکرد و میگفت: نزنش مرد، گناه داره، بچست، نمیفهمه بعد که بابام از خونه میرفت بیرون مادرم میگرفت در حد سه تا خر بالغ منو میزد ...!!! . . . فکر کنم این نقشه ی شومو دوتا شون کشیده بودن !!!
دو شنبه 3 فروردين 1394 ساعت 13:52 |
بازدید : 619 |
نوشته شده به دست پسر آذری |
(نظرات )
قدیما موقعی که بابام میخواست منو بزنه (حالا به هر دلیلی) مادرم بغلم میکرد و میگفت: نزنش مرد، گناه داره، بچست، نمیفهمه بعد که بابام از خونه میرفت بیرون مادرم میگرفت در حد سه تا خر بالغ منو میزد ...!!! . . . فکر کنم این نقشه ی شومو دوتا شون کشیده بودن !!!
دو شنبه 3 فروردين 1394 ساعت 13:48 |
بازدید : 688 |
نوشته شده به دست پسر آذری |
(نظرات )
عاقا ما بچه که بودیم تازه دستگاه سی دی در اومده بود فقط هم یه سی دی mp3 داشتیم میزاشتیم با داداشمون هم میشستیم نگاه می کردیم چه حالی هم میکردیم تازه همه آهنگهارو هم حفظ بودیم یادش بخیر..........
دو شنبه 3 فروردين 1394 ساعت 13:40 |
بازدید : 850 |
نوشته شده به دست پسر آذری |
(نظرات )
با دوستام آتیش روشن کردیم از روش بپریم! !! مامانم نه گذاشت نه برداشت خدا ميدونه اومد 2 کیلو اسفند ( اسپند!!!) ریخت روش و رفت!!! آتیش که خاموش شد هیییچ! ی دودی بلند شد که نگو!!! تا 3 ساعت چشم چشمو نمیدید! تا بهش میگم چرا اینجوری کردین؟؟؟میگه دلتم بخواد!!! به به ببین چه بوی خوبی داره!!! دستم درد نکنه! ^__^ . . من چی بگم به مامان خانم نازنینم؟؟؟؟ الهی قربونش برم من! ^____^
چهار شنبه 29 بهمن 1393 ساعت 13:24 |
بازدید : 711 |
نوشته شده به دست پسر آذری |
(نظرات )
دلم برايش سوخت
براي دختري كه امروز فهميد عشقش بادوست صميمي اش دوست است او هم دوستش را مي خواهد وهم عشقش را
......
وقتی عاشق تو باشم قلبم اندازه ی دریاست آسمون ِ رو سر تو پرچم منه که بالاست وقتی عاشق تو باشم دردمو طاقت میارم من به جز فهمیدن تو تو جهان کاری ندارم
......
...بگو چشماتو هر شب به یاد کی میبندی *وقنی که بیدار میشی به روی کی میخندی * کدوم آینه هر صبح نقش تو رو میبینه * کدوم دل پر تپش برات عاشقترینه*خدا کنه تو چشمات ابرای غم نباشه*خدا کنه تو دنیات هیچ چیزی کم نباشه*با هر نفس امیدم لحظه ی دیدار تو* هر جا که هستی امشب خدا نگهدار تو...
دو شنبه 13 بهمن 1393 ساعت 14:12 |
بازدید : 775 |
نوشته شده به دست پسر آذری |
(نظرات )
دست های تو تمام دنیای من است و من همین حالا تمام دنیا را توی دست هایم دارم من دیگر هرگز دلتنگ اشک هایم نخواهم شد تو مثل باد تمام قاصدک هایم را که به شاخه درخت گیر کرده بود رها کردی …
---------------------
ما بی تو خسته ایم .. تو بی ما چگونه ای؟
----------------------
از کفش هایم بپرس چقدر دنبالت گشته ام .. حالا دیگر دهان باز کرده اند …